گفت بخند
گفتم خودش را بلد نیستم
گفت پس چه
گفتم میتوانم رسمش کنم
گفت شروع کن
مداد سیاه ام را برداشتم
تا که بکشم
گوشه ی لبی از بالا به پایین
خندید
گفت خنده همیشه قرمز ست
تو اما
با مداد مشکی میکشی
گفتم عزا دارم
از روزی که لبان قرمزش رفت
خنده های منم
سیاه شدند ، عزا دار شدند
سکوت کرد
دستم را محکم گرفت
با هم کشیدیم
خنده ای
از جنس بدترین گریه ی دنیا ...
نظرات شما عزیزان:
زهرا شمس! 
ساعت21:47---8 اسفند 1391
سلام!
مطالبت عالین!
فقط چرا نظر ها رو تایید نمیکنی؟؟؟؟
|